جدول جو
جدول جو

معنی زبان آوری کردن - جستجوی لغت در جدول جو

زبان آوری کردن
(دَ / دُ تَ دَ)
سلق. (دهار) (ترجمان القرآن). زبان بازی کردن. شوخی و گستاخی کردن در سخن. بی باکانه سخن گفتن:
سعدی دلاوری و زبان آوری مکن
تا عیب نشمرند بزرگان خرده دان.
سعدی.
هنر بیار و زبان آوری مکن سعدی
چه حاجتست که گوید شکر که شیرینم.
سعدی.
، سخنوری: عالم راستکار در پیش اسکندر بحجت زبان آوری میکرد. (مجالس سعدی ص 20). رجوع به زبان آور و زبان آوران و زبان آوری شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(شُدَ)
از حال لشکر مخالف تحصیل اطلاع کردن. زبان گرفتن. زبان گیری: تا نزدیک نهاوند رسید آنجا زبان گیری کرد و اخبار احوال لشکر فرس معلوم نمود و بازگشت. (ترجمه تاریخ اعثم کوفی نسخۀ خطی ص 97). رجوع به زبان گیر و زبان گرفتن و زبان گیری شود
لغت نامه دهخدا
(دَ تَ / تِ کَ دَ)
کنایت از باریکی سخن. موی شکافی در سخن:
چاکر بثنا زبان کند موی
تا موی به امتحان شکافد.
خاقانی
لغت نامه دهخدا